عامل اوّل به پيشينه ي فرهنگى محل بازمىگردد كه شايد بتوان آن را نوعى «روشنفكرى روستايى» ناميد. زيرا تأسيس دبستان «شيخ بهايى» قبل از شهريور 1320 ه .ش / 1361ه .ق / 1942م مستلزم وجود زير ساختهاى فكرى و اجتماعى بوده كه آستانه ي متبركه ي «امامزاده دستگرد» به عنوان يك مركز زيارتى و سياحتى از عوامل مهم آن محسوب مىشود. به طور كلّى در تمامى جوامع رفت و آمد اشخاص و گروههاى مختلف، وجود بازارهاى فروش محلّى و فصلى، بساط اندازها و در كنار آن غوغاى معركهگيرها، روضهخوانها، نقالها، شهر فرنگىها، پهلوانها و... باعث برخورد افكار و انديشههاى گوناگون و نهايتاً موجب رشد فكرى مردم مىگردد و بر اين اساس باعث تعجّب نيست كه «دستگرد امامزاده» قبل از بسيارى از شهرها و روستاهاى بزرگ ديگر «چهارمحال و بختيارى» داراى مدرسه به سبك جديد شده باشد.
عامل دوّم مؤثر بر اين امر «نيروى انسانى»بر اساس وجود معلّمينى است كه به رسالت خود ايمان داشته و بدون اين كه در بند نام و نان باشند وظيفه ي خطير آموزشى را با وجود تمامى مشكلات بر هر امرى مقدّم مىداشتهاند. دربارهى دو زندهياد «ابوالمعالي» و «اشراقى» سخنها بسيار گفتهاند و خدمات دو برادر فرخشهرى «محمّدعلى راستى» و «علىمحمّد راستى» در اين محل شايان ذكر و سپاس است.
هر چند زحمات زندهياد «على سلحشور دستگردى» از دههى 1300 ه .ش / 1361ه .ق/ 1942م به بعد نيز خود فصلى جديد در باب «مدرسه ي شيخ بهايي دستگرد امامزاده» مىگشايد كه ذكر برخى از ويژگىهاى آن خالى از لطف نيست.
من و پسر عمويم « كيومرث همّتزاده» (1) را در اوّل مهرماه سال 1326 ه .ش / 1367ه .ق / 1947م چون سنّمان قانونى نبود به عنوان مستمع آزاد، (كلاس تهيه) به مدرسه فرستادند. در قسمتى از حياط مدرسه هندوانه كاشته بودند امّا نظم و انضباط حاكم بر دانشآموزان به نحوى بود كه هيچ دانشآموز رسمى به آن هندوانهها نگاه چپ هم نمىانداخت. با توجّه به اين كه ما دو نفر دانشآموز رسمى مدرسه نبوديم. من و پسر عمويم بعد از ورود بچّهها به كلاس در حياط مدرسه مىمانديم و يواشكى از كمينگاهمان كلاس را مىپاييديم و وقتى آقاى «سلحشور» را سرگرم درس و كلاس مىديديم، به طور ناگهانى به جاليز هندوانهها يورش برده، هر كدام يك هندوانه را از بوتهاش جدا كرده و به بيرون از مدرسه فرار مىكرديم.
پس از آن در سايه درختان بيشه ي مجاور «امامزاده» آنها را به زمين زده، شروع به خوردن كرده و آب هنداونهها را سر مىكشيديم. اين كار ناقلايى ما با آن كه با مقدارى ترس و عجله همراه بود، امّا لذّتبخش مىنمود و ما را سرشاد مىكرد. پس از آن به خانه بازگشته، يكى دو روزى را صبر مىكرديم تا موضوع كهنه شده و دوباره به مدرسه بازگرديم، تا روز از نو و روزى از نو آغاز شود.
تا اين كه از اوّل مهرماه سال 1327 ه .ش / 1368ه .ق / 1948م به صورت رسمى در كلاس اوّل دبستان ثبت نام شدم، در حالى كه خواهرم «كتايون همّتزاده» (2) دانشآموز كلاس چهارم همان مدرسه بود. اين دبستان در يكى از كاخ قلعههاى متعلّق به خوانين «بختيارى» ساكن در «دستگرد امامزاده» داير شده بود. در اين عمارت اطاقهاى زيادى وجود داشت امّا فقط دو اطاق آن براى مدرسهى كوچك ما كفايت مىكرد، يكى از اطاقها براى دفتر مدرسه و ديگرى كه اطاق بسيار بزرگ پنجدرى بود براى كلاس درس. جلو اين اطاقها ايوان بزرگ و عريضى با ستونهاى سنگى زيبا قرار داشت كه در بعضى مواقع كه مساعدت هوا اجازه مىداد كلاس درس در اين ايوان تشكيل مىشد.
مدرسه داراى چهار پايه ي تحصيلى بود و آقاى «على سلحشور» مدير و معلّم منحصر به فرد آن مدرسه. معلّمى شايسته كه هر «چهار كلاس» و به اصطلاح صحيحتر هر «چهار پايه» را در همان اطاق پنجدرى بزرگ تشكيل داده و اداره مىكرد. ما كلاس اوّلىها چهار نيمكت را به خودمان اختصاص داده بوديم. دوّمىها و سوّمىها و چهارمىها هر كدام سه نيمكت داشتند اگر چه نيمكتهاى آنها به علّت كمى افراد تكميل نبود، در ورودى كلاس در وسط اطاق باز مىشد و چهار در ديگر در طرفين اين در هميشه بسته بودند و در واقع كاربرى پنجره و تأمين نور اين فضا را بر عهده داشتند. نيمكتهايى كه معرفى شدند مربوط به پسرها بود، در حالى كه در سمت مقابل نيمكتهاى دختر خانمها قرار داشت كه روبهروى آقا پسرها نشانيده شده بودند. دخترها جمعاً چهار نيمكت داشتند كه از كلاس اوّل تا چهارم به ترتيب روى آنها نشسته و به درس معلّم گوش فرا مىدادند. ميز و صندلى معلّم تقريباً در وسط كلاس مقابل در ورودى و در حدّ فاصل نيمكتهاى پسرها و دخترها و نزديك به بخارى قرار داشت. بخارى كلاس ما چوب سوز بود و در زنگهاى تفريح، تقريباً در بيشتر ايّام سال كلاس چهارمىها مشغول ارّه كردن چوب و اندازه كردن آنها براى استفاده در بخارى براى فصلهاى سرد بودند.
معلّم ما هر روز اوّل وقت از كلاس اوّلىها درس مىپرسيد و به آنها درس مىداد، بعد به سراغ كلاس دوّمىها مىرفت، در حالى كه همزمان محصّلين كلاس چهارم به تمرين و مشق خط و كلاس سوّمىها به حل كردن مسألههاى حساب مشغول مىشدند. موقع درس كلاس سوّمىها كه مىشد به يكى از كلاس چهارمىهاى نخبه مىگفتند مشق شب كلاس اوّلى و دوّمىها را بازديد كرده و براى كلاس دوّمىها در بيرون كلاس - در ايوان كاخ قلعه - املا بگويد، خلاصه تا اين كه وقت درس دادن به چهارمىها برسد. امّا برخى اوقات هم براى نظارت بيشتر امور آقاى «سلحشور» شخصاً مشقهاى شب كلاسهاى پايين را مىديد، براى آنها ديكته مىگفت و يا به تصحيح نوشتههايشان مىپرداخت.
با همه ي گرفتارىها اين يك نفر معلّم به خوبى به همهى پايهها آموزش مىداد و الحق بسيار خوب هم آموزش مىداد. كار او برتر از وظيفه و در واقع نوعى ايثار و عشق بود. شايد اگر تصاويرى وجود مىداشت كه مىشد فداكارىهاى او را به معلّمين امروز نشان داد، مىشد مراقبتهاى او را از دانشآموزان در مسير رفت و بازگشت به خانه و مدرسه و دقّتهاى او را در نظافت سر و دست و لباس دانشآموزان را به تماشا نشست، تصاويرى كه مىتوانست باعث تنبّه خيلىها از معلّم گرفته تا مقامات عالى مملكت شود.
تا يادم نرفته بايد اين را هم اضافه كنم كه آن روزها فقط معلّمها خوب نبودند، رؤساى ادارات هم خوب بودند، كاركنان ادارات هم فداكار بودند. نمونه ي بارز يكى از اين فداكارها روانشاد «حسن دلشاد چالشترى نمايندهى فرهنگ شهرستان شهركرد» بود كه بعداً اوّلين رئيس اداره ي «فرهنگ» اين شهرستان هم شد. او به تنهايى با يارى يكى دو نفر نيمه وقت «اداره ي فرهنگ» را مىچرخاند و به مدارس هم سركشى مىكرد. آن روزها پدرم «حسين همّتزاده» (3) براى ساختن يك مدرسه ي جديد و بيرون آوردن دانشآموزان از فضاى نيمه تخريب شدهى «كاخ قلعهى دستگرد امامزاده» به همراه چند نفر از معتمّدين محلّى كوشش فراوانى مىكرد. حتّى خود من چندين بار در حالى كه به همراه پدرم براى پيگيرى امر احداث مدرسه به «اداره ي فرهنگ شهركرد» رفت و آمد مىكرد به آن اداره رفته و آقاى «دلشاد» را حين كار ديده بودم. تعداد مدارسى را كه آقاى «حسن دلشاد چالشترى» در طول دوران رياستش در «چهارمحال و بختيارى» داير كرد بسيار زياد است. به گونهاى كه خدمات او را نمىشود ناديده گرفت هم چنان كه تلاشها و زحمات برجستهى زندهياد «عباس على رفيعيان بروجنى» ديگر مدير «اداره ي فرهنگ» اين شهرستان همواره در خاطرهها ماندگار است.
يادم هست صبح يكى از ايّامى كه من شاگرد كلاس اوّل دبستان واقع در قلعهى مخروبه بودم. صداى موتورسيكلتى به گوشمان رسيد. دو نفر سوار يك موتورسكلت قرمزرنگ «B.S.A» وارد مدرسه ما شدند. اين دو نفر يكى آقاى «حسن دلشاد چالشترى» رئيس « فرهنگ شهرستان» و ديگرى آقاى «خدارحم قاسمى دهكردى» رئيس ادارهى «اوقاف چهارمحال»و صاحب امتياز روزنامه ي «كولاك» بودند.( بعداً هم هر وقت آنها را در «دستگرد امامزاده» مىديديم با هم بودند زيرا در اين محل رقبات وقفى زيادى براى بقعهى «امامزاده محمّد اكبر(ع)« قرار داده شده بود كه حضور مستمر رئيس اوقاف را در اين محل مىطلبيد). ما دانشآموزان در كلاس مشغول انجام دستورات معلّممان بوديم كه آقاى «سلحشور» به استقبال ايشان رفت تا آنها را به كلاس درس دعوت كند. در همين حال بيشتر دانشآموزان كه تا به حال «رئيس فرهنگ »را نديده بودند رنگشان پريد و بعضىها هم شروع به لرزيدن كردند، من هم با وجود اين كه قبلاً آقاى «دلشاد» را ديده بودم براى اين كه از قافله عقب نمانم به طور ساختگى شروع به لرزيدن كردم. وقتى آقاى «دلشاد» وارد كلاس شد، من كه مبصر كلاس اوّلىها و روى نيمكت جلو و دم در ايستاده بودم، «برپا» گفتم كه بلافاصله موجب شد همهى دانشآموزان به احترام ايشان از جا برخاسته و با بفرماييد ايشان سر جاى خود نشستند و مجدداً شروع به لرزيدن كردند، من هم لرزيدن ساختگى را از سر گرفتم. در همين حال آقاى «دلشاد» رو به من كرد و گفت:
- پسر جان مىترسى؟
- خير نمىترسم.
- پس چرا مىلرزى؟
- همه مىلرزند، من هم اگر نلرزم ممكن است برايم بد شود.
با خنده گفت:
- درست را بلدى؟
- گفتم: بلى و درس آن روز را با صداى غرّا و از بر خواندم، كه بلافاصله به من آفرين گفت. من هم سرمست از غرور تشويق گفتم: من درس كلاس دوّمىها را هم بلدم و منتظر چيزى نشده آن را هم از بر خواندم و بلافاصله گفتم: درس كلاس سوّمىها و چهارمىها را هم بلدم و آنها را هم از بر خواندم. البتّه خواندن من طوطىوار بود بدون اين كه معانى كلمهها را بشناسم. پس از آن كه هنرنمايىهاى كودكانه من تمام شد آقاى «دلشاد» گفت:
- پسر كه هستى؟
نام پدرم را كه گفتم، گفت كه او را به خوبى مىشناسد. از دانشآموزان ديگر پايهها هم با سؤالات مختلف پرس و جوهايى انجام داد و پس از آن در دفتر بازرسى مدرسه با نگارش جملات تشكّرآميز از معتمدين محل از پدرم و از آقاى «سلحشور»قدردانى كرد.
آقاى «على سلحشور» معلّمى منحصر به فرد، دقيق، كوشا و با اراده بود و براى احداث ساختمان جديد مدرسه خيلى كوشش مىكرد كه همين امور باعث شد تا از سال بعد به ساختمان مدرسه جديد نقل مكان نماييم.
آن روزها تنبيه بدنى دانشآموزان خاطى رايج بود امّا آقاى «سلحشور» همواره در پى بهانهاى مىگشت تا دانشآموزان را از تنبيه معاف كند. هر كس درسش را خوب جواب مىداد به او يك كاغذ امضا شده با عنوان «بخشايش» مىداد، هر كس املاء بىغلط مىنوشت و يا هر كس نظافتش خيلى خوب بود، هم «بخشايش» مىگرفت. من هميشه تعداد زيادى «بخشايش» در جيبم داشتم كه در مواقع لازم دانشآموزان كمتوجّه را به وسيلهى آنها از تنبيه مىرهانيدم.
وجود آقاى «سلحشور» باعث شده بود كه دبستان «شيخ بهايى دستگرد امامزاده» چون گوهرى گرانبها بر تارك فرهنگ «چهارمحال و بختيارى« بدرخشد. به رغم، گذشت زمان و انجام تحوّلات و دگرگونىها شايد هنوز هم رگههايى از بقاياى اين نظم و كوشش را بتوان در دبستانها و دبيرستانهاى امروزين «دستگرد امامزاده» مشاهده كرد كه ماحصل سنگ بناى معتبرى هستند كه توسط آن معلّم وارسته پىريزى شده است.
پس از ساخته شدن مدرسه جديد روستا در جنب «بقعهى امامزاده محّمد اكبر(ع) »، معلّمان بيشترى به اين مدرسه آمدند كه اكثراً از «اصفهان» و از خانوادههاى بزرگ و معروف اهل فضل و خجسته يادهايى نظير آقايان «ابطحى، طلايى، آقاجان تراب و مير محمّد صادقى» كه همگى منشاء خدمات بىبديل فرهنگى بودند به شمار مىآمدند.
سالها بعد پس از طى دوران ابتدايى و متوسطه در «قهفرخ (فرخشهر) و اصفهان»، از سال 1339 ه .ش / 1380ه .ق / 1960م و ورود به شغل پرافتخار معلّمى بزرگترين خاطرهى زندگيم مديريت و تدريس همزمان در همان آموزشگاه «شيخ بهايى دستگرد امامزاده» از سال 1344 ه . ش /1384ه .ق/1965م و به جاى آقاى «على سلحشور» معلّم عزيزم بود كه تا ابد برايم جاودان مىماند.
پىنوشتها:
(1) كيومرث همّتزاده 1/3/1345- 1/6/1320 ه .ش / 1385-1360 ه .ق / 1966-1942م. (2) كتايون همّت زاده 3/4/1317 ه .ش / 1357ه .ق / 1938م. (3) حسين همّتزاده 13/10/1363 - 1285 ه .ش / 1404-1324ه .ق / 1984-1906م. (4) هوشنگ همّتزاده متولّد 5/6/1320 .ش /1361ه.ق/1942مدر دستگرد امامزاده، از جمله ي معلّمين با سابقه ي درخشان آموزشى است كه در طول خدمت خود، سمتهايى چون آموزگارى و مديّريت دبستان شيخ بهايى دستگرد امامزاده، رياست نمايندگى آموزش و پرورش منطقه ي(شهرستان ) كيار در شلمزار، نماينده ي آموزش و پرورش فرخ شهر، راهنما تعليماتى منطقه، دبيرى دبيرستان شاهپور (شهيد دكتر بهشتى شهركرد) و مّدرسى دورههاى مختلف تحصيلى سوادآموزى بزرگسالان، دبيرى و رياست دبيرستانهاى منطقه ي(شهرستان )كيار، فرخ شهر، بروجن، دانش سراى مقّدماتى پسرانه فرخشهر و مركز تربيت معلم شهيد رجايى فرخ شهر را دارا بوده است.
هوشنگ همّت زاده
فرخشهر
يازدهم مهرماه 1387 ه .ش
مطالب تصادفی
آموزش و پرورش نوين در«دستگرد امامزاده»
«دبستان شيخ بهايى»
در استان «چهارمحال و بختيارى»، بعضى از روستاها، در زمينهى آغاز تعليم و تربيت جديد از ديگر نقاط پيشگامترند و «دستگرد امامزاده» يكى از اين محلهاست. اين پيشگامى مىتواند محصول عواملى چون زمينهى فرهنگى و نيروى انسانى باشد.
منتشرشده در
آموزش و پرورش دستگرد امامزاده