« آقا سيـّدعلي » درخانوادهاي محترم كـه نسب به « سادات طباطبايي » ميرسانند، درخانهاي مصفّا درمحله ي « درب ده ( دَرْدِيْ ، درهّ دي ، درهّ ده ) » و مشرف بر بيشه ي پردرخت حاشيه ي جنوبي « دهكرد ( شهركرد ) »، ( درحدّ فاصل خيابانهاي وليعصر و دوازده محرم، درسمت شمالي بلوارخواجه نصيرالدين طوسي امروز ) متولـّد گرديد.
خانهاي كـه بهدليل انتساب آن به سادات از جهت پدري محل رفع و رجوع مشكلات اهالي وحتّي طلب همـّت از اجداد اولياء اللهي ساكنين آن بهصورت پخت نذورات در صحن آن و از جهت مادري به دليل پاكي اعتقادات، انجام مداحي « اهل بيت (ع) » درهنگام برگزاري مجالس سوگواري ونيز شعرپيشه بودن اين زن فاضله كـه اين بيت مشتي از خرمن هاي فضل اوست، شهرت فراوان داشت :
« ز يمن تسـت عمرم هست باقـي
و گــــرنـه بـُـرده بـُد بـــاد خـزانـم »
آقا سيـّدعلي تحصيلات اوّليه ي متداول آن ايـّام را در مكتبخانههاي محلـّي و نيزتحت نظر پدر فاضل خويش به پايان رسانيده و با توجـّه به روحيه ي جستجوگر فراوانخود در اين اوقات به ساخت وسايل سفالي دست زده وضمن پخت اين ظروف در كوره ي دستساز خود، آنها را به آشنايان ودوستان اهداء مينمود.
پس از مدّتي « آقا سيـّد» جهت فراگيري دروس حوزوي، ايـّامي را درمدرسه ي علميه ي « اماميه ي دهكرد (شهركرد)» به سر برده و سپس همراه با افرادي كـه درآتيه هركدام از رجال بزرگ منطقه وكشور محسوب گـرديدند به تحصيل در« مدرسه ي مباركه ي ملّي بختياري دهكرد » كـه به همـّت برخي ازخوانين « بختياري » و ديگر بزرگان محلي در « دهكرد (شهركرد)» تأسيس شده بود روي آورد. افرادي چون « ميرزا احمد زيركزاده، نصيرخان زند، عليخان زند، ميرزا آقاخان زند، باقرآلابراهيم دهكردي، جعفرآلابراهيم دهكردي، ميرزا عبداللهرياحي دهكردي، ميرزا ناصر، محمـّدتقي رياحي، سيـّدوهاب امين دهكردي ، سيـّد كريم نيكزاد اميرحسيني دهكردي، سيـّد جلال فرزانه، يدالله حاج عبدالعلي» و برخي از فرزندان خوانين كـه تحت نظر معلـّميني چون « حاج آقا جناب نحوي، سيّداحمد اعتماد چالشتري، شيخ احمد نجف آبادي، سيـّدمصطفي نبوي» وسرپرستي ومديريت « حاج ميرزا زيرك وغلامحسين زيركزاده » به فراگيري علوم جديد بهرغم مخالفتهاي عمومي كـه از ناحيه ي برخي از مكتبداران و ناآگاهان سنتي انجام ميشد، رويآوردند و بهدنبال تشريك مساعي اولياء ومربيان سرانجام درسال 1303هـ.ش/1343هـ.ق/ 1924م موفق بهدريافت تصديق پايان تحصيلات ششم ابتدايي از اداره ي « فرهنگ واوقاف اصفهان » گرديدند. پس از انجام اين امر، ايشان مدّتي نيز درحوزههاي علميه ي « اصفهان » قطب فرهنگي مجاور منطقه به تكميل آموختههاي ديني ـ مذهبي خود پرداخته وضمن آن كوششهاي خودجوش خويش را تحتنظـر اساتيد مبرز مدرسه ي « جلفاي اصفهان » در طي هفت سال برفراگيري زبان « فرانسوي» به صورت كامل و زبان « انگليسي» تـا حـدود كمتـري متمركز ساختـه و در اين ميـان بـه فراگيري دروس علمي جديد نظير « فيزيك وشيمي » نيز پرداختند كـه ثمره ي آنها علاوهبر استفاده وترجمه ي كتابهاي « لاروس وهزارويك شب » از زبان « فرانسوي» توجـّه به صنايع وپيشرفتهاي علمي ديگر مناطق دنيا بود كـه همواره تا پايان عمر بدان التفات داشتند و اين امر باعث شده بود روحيه ي جستجوگر ايشان همواره به دنبال كشف واقعيات طبيعت پيرامون و توجـّه به حقايق جهان گشوده شده بر روي ايشان از طريق مطالعة كتابها ونشريات علمي جديد ديگر ممالك باشد كـه به طرق مختلف به دستشان رسانيده ميشد.
اين امر تا آنجا پيش رفت كه روح پر تلاش « آقا سيـّد علي » حضور در ميداني وسيعتر را نيز در راستاي فراگيري دقايق طب نوين با ورود به مجموعه ي « دارالفنون تهران » تجربه نمود.
هرچند درگذشت پدر ومصايب وتألمات ناشي از آن واجبار درمراجعت زود هنگام به زادگاه مانع ازحصول آن به اهداف عالي مدنظر اين دانش پژوه گرديد امـّا براساس اصل راهيابي عاشق به حريم مهرورزي معشوق به هر بهانه و وسيله، تجربه ي همين ايـّام كوتاه مدّت باعث شد ايشان تا پايان عمر همواره علاوه برتكامل بخشيدن به آموختههاي خود از طريق مطالعة منابع مكتوب مختلف ونيز مصاحبت با اهل خرد، به آزمايشهاي گوناگون علمي دست زده ونيز نمونهها و مدل هاي ارزش مندي را براي تفهيم اصول علمي به ديگران تدارك بينند، تا جايي كـه تلاش وپشتكار ايشان در كارگاه كوچكشان درمنزل پدري درزمينه ي ساخت باروت بهمنظور تهيه ي وسايل آتشبازي توليد وتهيه ي ابزار و موادشيميايي لازم جهت انجام عمليات ظهور، چاپ وبزرگنمايي تصاوير در تاريكخانه ي ساخته شده توسط خود ايشان، درودگري وآهنگري درراستاي ساخـت وسايـل چوبـي وفلـزي مورد نيـاز، ساعتسـازي وتعميرلوازم مـورداستفـاده درزندگي روزمره هنوز هم نقل مجالس معمرين قوم و آشنايان با خلقيات اين مرد خستگي ناپذير ميباشد. «آقا سيـّدعلي» پس از رجعت به « دهكرد (شهركرد) » و اقامت درهمان منزل پدري كـه بهواسطه ي مصفـّا بودن وزينتش از جهت وجود وسايل فعـّاليـّتهاي علمي وكتاب هاي مورد نظرشان بدان علاقه ي وافري داشتند، در عين توجـّه به حل وفصل مشكلات عمومي مردم نظير نگارش توصيه به بزرگان ومسئولين وقت محلـّي نظير« مرتضيقلي خان صمصام بختياري » حاكم آن هنگام « چهارمحال » مستقر در « دهكرد (شهركرد) » با توجـّه به سطح تحصيلات قديم وجديدي كـه بدان معروف بودند، ابتدا چندماهي درمدرسة « جعفرية جونقان (جونقون ، گينه كون ) » كـه به همـّت « محمـّدتقيخان اسعد اميرجنگ بختياري » و با پشتيباني « غلامحسين زيركزاده » مديرمدرسه ي « ملّي مباركة بختياري دهكرد » درعمارتي وسيع پنج اتاقه وبه مديريت « آ ميرزا محمـّد زيركزاده » ومعلـّمي « سيـّد كريم نيكزاد اميرحسيني دهكردي، آ سيـّدكريم جزايري جونقاني » و با داشتن سه كلاس درس واختصاص يك نفرخدمت گزار (فراش) راهاندازي شده بود، پس از انتقال « سيـّد كريم نيكزاد اميرحسيني دهكردي وآ ميرزا محمـّد زيركزاده » بهجاي آنان به فعـّاليـّتهاي مديريت ونيز آموزگاري پرداخته وپس از آن با توجـّه به نياز «مدرسه ي ملي مباركه ي بختياري دهكرد» بههمراه ديگر بزرگاني نظير« آ ميرزا محمّد زيركزاده (مديرمدرسه)، سيـّدكريم نيكزاد اميرحسيني دهكردي (ناظم مدرسه)، سيـّدجلال فرزانه، سيـّدمصطفي نبوي، شيخ علي دانش شهركي، حاج آقا جناب نحوي، سيـّد احمد اعتماد چالشتري، محمـّد فريدرياحي چالشتري، علي پناه ميرزا عباس، سيـّدحسينحسيني، فتحالله زيركزاده ونصرالله زيركزاده» معلـّمين مدرسه فعـّاليـّتهاي آموزشي خود را در اين مدرسة پسرانه كـه با كمك متنفذين وخوانين محل دركوچه ي «چهار كارخانه ( چهاركارخونه، منشعب ازخيابان ملـّت امروز) راهاندازي شده بود وبعدها بهجاي آن دبستان « جامي » ،سپس دخترانه ي « پروين » و امروزه مدرسه ي راهنمايي تحصيلي « معلم شهيد» ساخته شده است استمرار بخشيد، درآن اوقات خدمتگذاري مدرسه نيز بر عهده ي « آقا سيـّدحسين آلمعصوم دهكردي » نهاده شده بود وشاگردان فراواني كـه عموماً توانستند به سطح بالايي از تحصيلات و سمتهاي دولتي دست پيدا كنند همگي افتخار شاگردي درآن را داشتهاند.
درايـّام فعـّاليـّت اين واحد آموزشي براساس رسم قديمي مكتبداري و نيز فقر وفاقهاي كـه گريبان گير طبقات مختلف جامعه بود، حقوق كادر آموزشي معمولاً به صورت جنسي وبيشتر به شكل مقاديري گندم و جو پرداخت ميشد و همين امور باعث ميگرديدند تا همگي اين مدارس ملّي درمدّت كوتاهي با بحران نيروي انساني آموزشي و مديريتي روبهرو شده و به تعطيلي كشانيده شوند. برهمين منوال در سال 1308هـ .ش/ 1348هـ .ق/ 1929م مدرسه ي مذكور نيز به دو دليل عدم پشتيباني خوانين « بختياري » ونظارت يافتن تشكيلات « وزارت فرهنگ (آموزش وپرورش ) » بر گسترش مدارس دولتي به تعطيلي كشانيده شده ومحل آن تخليه گرديد ومدرسه ي دولتي بيست ودوّم ونيز « شاهپور » تشكيل شده درمنزل « حاجآقا جناب نحوي» دانشآموزان آن را پوشش دادند. به دنبال اين موضوع « آقا سيـّدعلي » با تلاش فراوان سعي نمود، مجدداً مدرسه ي « ملّي مباركه ي بختياري » را راهاندازي نمايد ودر اين زمينه حتّي با انجام سفرهاي متعدد به « جونقان ( جونقون ، گينه كون ) وچغاخور » محل استقرار كاخ قلعههاي برخي ازخوانين « هفتلنگ بختياري » از منسوبين « حسين قليخان ايلخان بختياري » و اخذ برخي از كمكهاي جنسي و نقدي از آنان كـه به صورت صدور حواله جهت مستأجرين املاك آنان كـه برخي دريافت شده و تعدادي نيز واصل نشدند، ارائه شده بود، نيز انجام داد كـه درنتيجه ي آن براي مدّت كوتاهي اين مدرسه دوباره احياء گرديد امـّا بنا برانجام مخالفتهاي وارده از سوي تشكيلات دولتي، مردم محل كـه تمايلي به استمرار فعـّاليـّتهاي منسوب به خوانين كـه ظلم مضاعفي ازآن را همواره در ذهنيـّت تاريخي خود درگردش داشتند ونيز عدم تمايل حاميان مالي مدرسه در ارائه ي كمك به آنان، اين اقدام فرهنگي درمحاق تعطيلـي فرو رفـته و ايـشاندر سلك معلـّمين مدارس جديد دولتي درآمدند. روحيه ي هنردوستي اين مردبزرگ، باعث شده بود تا در استمرارخلق آثار سفالين از دوره ي كودكي، دربزرگسالي دركنار انجام فعـّاليـّتهاي فرهنگي خود واهتمام بهنقاشي، خوشنويسي خطوط نسخ ونستعليق، با توجـّه به آشنايي با فنون نجاري، به ساخت ادوات موسيقي نظير« ضرب، كمانچه، ني وتار» نيز بپردازد وعلاوهبر آن ضمن بهرهگيري ازتخصص اساتيد فن درمنطقه، « اصفهان وتهران»، خود دراستفاده از آنها تبحـّر يافته و دراين زمينه حتـّي به منبعي درجهت آموزش برخي از دقايق وگوشههاي دستگاههاي موسيقي سنتّي « ايران » به ديگر علاقهمندان ازجمله استاد « محمـّد طغانيان دهكردي » درآيد. اين علاقهمندي تا آنجا جلورفت كـه ايشان را به خوشهچيني از محضر استاد « ابوالحسن صبا » وادار و به « تهران » كشانيد و به اين ترتيب تا پايان عمر « آقا سيـّدعلي» را شيفته ي خود وحاضرين درمجالش را محسور خود ساخت، مجالسي خصوصي كـه زينتبخشان آن بزرگاني چون « شيخ علي دانش شهركي ( از جمله ي ادبا و فرهيختگان )، حاجآقا آخوند مرغملكي ( از زمره ي صاحب نظران در ادبيات عربي وفارسي)، آقا حسينپرهيزكار دهكردي ( از محترمين تجار وخيـّرين)، سيـّدكريم نيكزاد اميرحسيني دهكردي ( از محققين و نويسندگان )، دكتر ميرزاعبدالله رياحـي دهكردي (از پزشكان نامي و مردمي) حاج مهديخان آزاده چالشتري (حاجيخان، از ادباي معاصر) » بودند. مجالسي كـه به دليل بهرهگيري « آسيـّدعلي» از دقايق وظـرايف نظـم و نثر « فـارسي، عربي وفرانسوي » در زمينههــاي هزل، ظنـز وجـد همـگان را معتـرف سـاخته بود: « نشستن درمحضر «آقا سيـّدعلــي» زنگار غـم را از دل ميزدايـد». همزمـان با قـدرتگيري دولت «پهلـوي اوّل»، «آقا سيـّدعلــي» كـه تـا اين هنـگام به كسـوترايـج اهــل علـم در «ايـــران » متصـّف بــودنـد، بــراســاس قانــون لازم الاجبـــــار متحــدالشـــكل كردن لباس مردان، هيئت گذشته را مبدّل به شيـوه ي جديـد كرده و دركنـار پذيرش نام خانوادگي « ساعي» جهت خود كـه بيانگر شهرت ايشان درتلاش وپويايـي در امور زندگي وعلمي بود، به دليل بهره ي وافري كـه از خطخوش داشتند به همكاري با ادارة «آمار وثبت احوال » از اواسط دهه ي 1310هـ . ش/ 1350 هـ .ق/ 1931م دعوت شدند وعلاوهبر فعـّاليـّت در« دهكرد ( شهركرد )» بهعنوان نماينده ي اداري، سه روز درهر هفته را نيز درمنزل كدخداي وقت « قهفـرخ ( فـرخشهر ) » به صدور سجـّل سجلت، شناسنامه ) جهت افراد اختصاص ميدادند.
درهمين اوقات به دنبال ازدواج با خانم « سلطنت خادمي (ساعي) » از محترمين «خونداب چراه اراك » ايشان داراي دو پسروچهار دخترگرديدند كـه هركدام به نوبة خود بازگو كننده ي ويژگيهاي تربيتي پدرخويش بودهاند كـه ازآن جمله مرحوم « سيـّد عطاءالدين ساعي دهكردي » فرهنگي با سابقه وفرهيخته ي منطقه را ميتوان معرفي نمود كـه عمري را وقف تلاش در راستاي پيش برد اهداف و پرورشي نسلهاي مختلف خاطرات استاد همواره زبان زدشان ميباشد.
« آقا سيـّدعلي ساعي» پس از نيل به افتخار بازنشستگي از خدمات دولتي، بازهم دست از كار وتلاش نكشيد. هنوز هم هستند معمريني كـه بهخاطر دارند، پيرمرد بلند قد ومو سپيدي را كـه با چهرهاي گشاده به احوالپرسي همگنان پاسخ ميگفت و ركاب زنان بر دوچرخة « لاري » قديمي خود مسيرخانه تا حجرة كوچك خود در ابتداي كوچه ي مطب دكتر « سيّد حبيبالله حسينيدهكردي » را طي ميكرد. حجرهاي نقلي امـّا با روح كـه علاوهبر پذيرايي از دوستان كـه بهديدار شمع محفل احباب خود ميشتافتند، درآن به عكاسي كـه شيفتهاش بود، تهيه وتنظيم لوايح ودادخواستها به دليل بهرهمندي از دقايق اصول اداري، ادبي وخطخوش ميپرداخت، بدون آن كـه ذرّهاي خستگي را پذيرا باشد زيرا اعتقاد به جريان دايمي آب براي زنده ماندن داشت و آسودگي دايـم را مسـاوي با نيستـي ميدانسـت، تـا آن كــه درنوزدهم تیرماه سـال 1356هـ .ش/ 1398هـ . ق/ 1977م كـه پيشآمد تصادف با اتومبيل اين حركت منظم وساعت وار را درمدّت كوتاهي به سكون بدل نموده « آقا سيـّد » درحالي كـه همواره سعادت را درسالم زندگي كردن ميدانست ضمن اعلام رضايت قلبي خود از ضارب درعين توجـّه به اين موضوع كـه وقوع اين ماجرا امري مختوم از جانب ذات احديت بوده است، دارفاني را وداع گفته و شمع وجودشان به خاموشي گراييد.
پيكر ايشان در ميان اندوه دوستان و مويه ي علاقهمندان تاآرامستان « بهشت دومعصوم شهركرد (دهكرد)» تشييع گرديد تا روح بلندش در بهشت جاودان مأوا يابد، همانگونه كـه نام ساعي پرتلاش وفرهيخته دردفترفرهنگ اين منطقه هميشگي گرديد.
برهمين اساس از سوي نوه ي ايشان « سيـّد كمالالدين ساعي دهكردي » ابيات ذيل سراييده شده كـه در برگيرنده ي خصايص آن مرد وارسته ميباشد:
« در دفتـــر پــــــاك عمــر علــي
مهــر اسـت عشــق لـم يزلـــي
يعنـــي نوشــت نـامـه ي عشــق
در عمـــــــرخــود بــه خط جلّــي
عطفـــي نمـــوده بــه ماسبـــق
يـــادي نمــــــــوده از آن ولـــــي
بنـهــــــاده نـــام مبـــــــاركـش
هم نـــام مبــــــــــــه همــــان جايگا
قتـــــداش علــــي
خطـــي چـو آب پـــاك و روان
شيريــن چــو قنـد لفـظ و بيـان
شعـــــر وادب غــــــلام درش
آگـه بـه چنـــد گـونــه زبـــان
ميساخت تـار خــوب وقشنــگ
بهتـــر زسازهــــاي فـــــرنگ
بنواخـــت سـاز بـه گونـهگــون
بــودي بـه بحـــر ادب نهنـــگ
ابــــــزار دســـتســـاز نيـــا
مانـــدست يـــــادگـار بـه جـا
بـد آگـه او بــه گفــت وعمـــل
در علـــم شيمـــــي و كيميـــا
در عهــد خــود ز هـــر هنــري
دستــي بـــدش ز بـا خبــــري
در مكتبـش كسي كه نشسـت
گـم كــرد فقــــر ودربـــهدري
مـن معتكــف بــــدم بـــه درش
روز وشبـــان بــــدم بـــه برش
سيـــراب گشـــت پهنــه ي دل
از گفتـــههــاي پـــرثمـــرش »
از جمله ي آثار مكتوب براين اساس جاي مانده از اديب و فرهنگي وارسته و صاحب هنر مي توان اين قطعات را معرفي كرد كه بررسي هر كدام بيان گر ميزان حساسيّت ها و دقت نظر ايشان در امور فرهنگي ، سياسي و اجتماعي روزگار ايشان مي باشد :
« « سرود دبستان »
اي كـــــه خلقت شــــــده ايي روي زمين
پنـــــد مــــن گــــــوش كــــــن و كارگزيـن
متمــّدن شــــــــــده امــــــروز جهـــــــان
متغيّـــــر شــــــده اوضـــــاع زمـــــــــــان
هســــت ايـــــن دور تــــرقّي بشـــــــــــر
از همـــــــــــه چيز چه كسب و چه هنـــــر
نخــــــل دانـــــــــش ثمــــــــــر آورده كنون
جهــــــل نــــــــــزد عقـــــلا گشتـــه زبون
جهــــــد كــــن حــــــــــال كه داري فرصـت
شكــــــر كن قــــــــــدر بــــــدان اين نعمت
بشتــــــاب از پــــــي تحصيـــــــــل و ادب
فخـــــــر منمــــاي تـــــــــو بر اصل و نسب
علـــــم بهتـــــر بود از مـــــــــال پــــــــدر
علـــــــم زينت بـــــــــود امــــــــروز نه زر
شخــــــص عالم همه جا محبــــــوب است
بهـــــر هر قـــــوم بسي مطلـــــــوب است
علـــــــــم دارنده بود كــــــــــان گـــــــــهر
اي خوشــــــــا آن كه در او فضل و هنــــــر
نـــــــــــازم آن طفــــــل كه علم آمـــــوزد
خــــــــس و خــــاشــــاك جهالت سوزد
بشــــود عالــــــــــم خوش فطرت پـــاك
ســــــرش از فخـــــــــــر رســـد بر افلاك
اي پســـــر حـــــــال كه تحصيـــــل كني
درس خـــــــــــــود زود تـــــــو تكميل كني
هركـــــــــــه ديــــدن كنـي از پير و جـــوان
گو بيــــــــــــــا مدرســــــه و درس بخوان
بـــــــــــه از ايـــــن مدرسه و صحن شريف
بـــــــــه ازايـــــــــــن دستگه و فرم لطيف
مـــــــرده ي جهــــــــل شود زنــــده در او
نـــــــــــور هرعلمـــــــــــي تابنــــده در او
بستـــــــــه «كيـــــوان» به تـــو اميد جوان
درس خـــــوان درس بخــــــوان درس بخوان
****************
« توصيف دبستان»
دوش بــــــــــديدم پســــــــــــري با تميز
خواند زشوق ايــــــــــــن كلمــــــــات عزيز
مدرسه اي مدرســـــــــــــــــه اي مدرسه
دور زتــــــــــــــــــو هر حيـــــــل و وسوسه
مدرسه اي نور دو چشمـــــــــــــــــان مـن
اي تو فرح بخـــــــــــــــــــش دل و جان من
مدرســـــــــــه اي مسكــــــن صاحب دلان
اي تومربّــــــــــــي همــــــــــــه جــــاهلان
مدرســــــــــــه اي خانه ي پـــــــــــر معرفه
معــــــــــــدن علم و هنـــــــــــــر و فلسفه
اي شــــــــــده در شهــــــــره ي آفــاق فرد
گر تــــــــــو نباشي همگــــــــي غرق درد
درد جهـــــــــــــالت ز همــــــــــه سخت تر
هيـــــــــــچ نـــــــــــدان از همــه بد بخت تر
اين همـــــــــــه اســــــــراف چو در در صدف
كســـــــــــب نمودند زتـــــــــــو ايــــن شرف
گر تـــــــــــــو نبــــــــــــودي همگي بي ادب
جاهـــــــــــــل و مغــــــــرور به اصل و نسب
حـــــــال كه از بركــــــــــــت انفـــــــــاس تو
كــــــــــــــــــرده به بر خلعـــــــت اخلاص تو
پــــــــــــــر تو علـــــم تو بسي منجلي است
منجلــــــــــــــي جاذب و بس صيقلي است
قــــــــــدر تو مجهول بـــــــــــــــه نادان شود
چشمـــــــــه ي خورشيــــــد نه پنهان شود
جــــــــز تو نخواهم دگــــــــــــري در جــهان
هــــــــــــان شرفــــــــــت باد فزون در جهان
مــــــــن به تــــــــــــــو اي روح روان بنده ام
خـــــــــــادم درگاه تو تـــــــــــا زنــــــــده ام
چنـــــــــد خوشـــــــــست اركه نمــاندم بقا
دفـــــــــن كنندم
چــــــــــــون گذرد عالمكــــــــــــي از سرم
روح بيايـــــــــــــد به تـــــــــــــــن مضـــطرم
شـــــــــــادم از آن كز چو مـــــــــن جاهلي
پـــــــــــــــاي نهد بر سر مــــــــــن فاضلي
ســــــــــــوده شوم در قدمـــــــــــش بالتمام
زنـــــــــــده جاويد بمـــــــــــــــانم بـــــه نام
زنـــــــــــــــــــده جـــــــاويد بدان عالم است
محتــــــــــــــرم او پيش بنـــــــــي آدم است
اي رفقــــــــــــــا همّـــــــــــت و غيرت كنيد
موقـــــــــــــــــــع فـــــــرديست فتوّت كنيد
دامــــــــــــــن تحصيـــــــــل به چنگ آوريد
كلـــــــــــه ي بد خواه به سنـــــــــگ آوريد
مدرســــــــــه را دوست بـــــــــداريد دوست
درس بخـــــــــوانيد كـــــــه قدرش نكوست
نـــــــــــور تمدّن شده «كـــــــيوان» عيان
پر كنــــــــــــد اين نـــــــــــور تمدّن جهان
****************
آفريـــــــــــن بــــــــر طفلك صاحب تميز
خوانـــــــــــــــد از شوق اين عبارات عزيز
جــــــــان مـــــــــــن بــادا فداي مدرسه
شايقــــــــــم مـــــــن بر لقاي مدرســـه
گــــــــــــــر زبان مدحتـــــم گويا شــــود
ورد او بـــــــــــــاشد ثنـــــــــاي مدرسه
گـــــــــــر زحشمت برتر از قارون شوـــم
صرف ســــــــــــــــازم از براي مدرســــه
گــــر شوم مايل به گشت كوه و دشــــت
گــــــــــــــــردش دشتم فضاي مدرسه
گــــــــــــر كه كاخ و قصر شه ويران شود
باد ثابت اين بنــــــــــــــــــــــاي مدرسه
حاجيـــــــــان رو سوي «كعبه» با شتاب
مــــــــــــن شوم سوي «مناي» مدرسه
كي گمـــــــــان بتوان كه طفل خوش سير
كو گريـــــــــــــزد از جفـــــــــاي مدرسه
اين جفــــــــــــا چون نخل و علـــم او ثمر
پس جفــــــــــــا نـــــي بل وفاي مدرسه
شخــــــــــص عالـــــــم محترم از بهر علم
علــــــــــــــم باقي بربقاي مدرســـــــــــه
هر صـــــــــــدا آخر كســـــــــــالــــت آورد
روح شــــــــــــاد است از نــــداي مدرســه
مدرســـــــــــــه كندو و طفلان چون مگــس
بــــــــــه ازاين شـــــــــور و نواي مدرسه
بـــــــه از اين كـــــاخي كه چون جنّت بود
خـــــــــــوش فرح دارد هــــــــواي مدرسه
دوستان در كـــــــــــوه و دشــت و ره كنيد
هر كجـــــــــــا باشد، بنـــــــــاي مدرسه
مملكــــــــــت از علم آبـــــــــــادان شود
موج زن بــــــــــــادا لواي مدرســــــــــه
كي بدي «كيوان» در اوّل اين چنيـــــــــن
نيست ايـــــــــــن الّا وفــــــــاي مدرسه
****************
اي بـــــــــــي انيس و مونـس و اقربا وطن
بــــي كس وطن غريــب و طن بي نوا وطن
اي كشــــــــوري كه باز به بلع تو كرده اند
اعداء دهــــــــــــان و نيست تورا آشنا وطن
اي دولتي كـــــه سوق دهندت به نيستي
خود نيـــــــــــز ره سپار ديـــــــار فنـا وطن
اي ســـــــــــرزمين كه از اثر نحس كوكـبت
تبديـــــــــل گشته عدل به جور و جفا وطـن
اي مملكــــــــت كه دشمن داخل ز خارجي
بيــــــش است و نيست هيچ يك را حيا وطن
اي نــــــــاخوشي كه كرده توراهرطرف هجوم
امـــــــراض سخت و نيست به دردت دوا وطن
اي آهويــــــي كــــــه خود بشتابي به پرتگاه
دســـــــت شكـــــــارچي و نداري رجا وطـن
اي ملّتــــــي كـــــه گريه به حال تو مي كنند
ماهـــــي و مـــــرغ، نيــست تورايك صدا وطن
بلبــــــــل خبر نـــــــــداري وپنهان نموده اند
هـــــــــر ره گذر بــــــراي تو دام بلا وطـــــن
معشـــــــــــوق واقعـي كه زسير نجوم زشت
گـــــــــــرديده رقيــــــــــــب مرا آشنا وطــن
اين اختـــــــــــــري كه طالع مسعود خوانمش
دارد افــــــــــول و كــــم شودش آن ضيا وطن
افغـــــــــــان و آه كشتـــــــي ملت ز تند باد
گرديــــــــــــده غــــــرق لجّه ي بحر فنا وطن
هر صبــــــــــــح و شام گريه كنم بهر غربتت
چون گــــــــــويدم صبا ز وضع تو پيك صبا وطن
ايــــــــــن درد بــــــــي دوا به كه گويم ياربا
كـــــــــــو دادرسي كه گويمش از ماجرا وطن
ايـــــــــــن حارثان كاذب تــــو چون كه بنگرم
ســـــــــــــوزم كه آيدم از همه بوي ريا وطن
اين وضع نا گوارتوراچــــــــــــــون كنند سير
خندند دشمنان لعيــــــــــــــن از قفا وطن
درباره ي وطن چه بگويـــــــــــم كه اين عزيز
خون ديده است و حال چـــه ببيند چها وطن
اهلت تمــــــــــــام مضطرب از وضــــع آتيه
آيا شود شــــــــــــــوند زدستت رضـــا وطن
«كيـــــــــــوان» به آه و ناله كندذكر روز و شب
بي كــــــــــس وطن غريب وطن بي نوا وطن
****************
از چـــــــه اين كشور بدبخت به سامان نرسد
درد ايــــــــن ملّت بي چاره به درمان نرسد
از چه ايـــــــــن دولت «ايران» نشود آبادان
از چه ايــــــــن راه چنين دور به پايان نرسد
گشته اين مزرعـــــــه از شور ملل خشكيده
آه كز ابــــــــــــركرم قطره ي بـــــاران نرسد
گوسفندان وطــــــــــــن گشته فراري از گرگ
خطر آن وقت شديـــــــد است كه چوپان نرسد
كـــــــي رسد كشتي اصلاح به كوه «جودي»
تـــــــــــــا كه يك جمع تبه كار به طوفان نرسد
چشم «يعقوب» وطن كي شود از خود روشن
تـــــــا براو پيرهن از «مصر» به «كنعان» نرسد
ايـــــــن مريضي كه چنين سخت گرفتار شده
مـــــــــي دهد جان و خبر زو به طبيبان نرسد
هـــم چو مغشوش شده كار وطن كاصلاحش
نشــــــــود تا كه به او رحمـــــت يزدان نرسد
هلـــــــه اي هم وطنان وقت ترقّي شماست
برشـــــــــــــــما بازگر آسيب ز عدوان نرسد
فخر آن روز وطــــــــن راست كه از بركت علم
دولتي از عظمــــــــت هم سر «ايران» نرسد
آرزومند تــــــــــــــــرقّي وطن «كيوان» است
جان دهد ار كه در ايـــــن راه به جانان نرسد
اي وطن اي كه چـــــــو تو حال پريشان دارم
شادمان باش كه بــــــــــرحال تو درمان دارم
همّت از حضرت حق خواهم وپس عزم متين
تا سرو جان بـــــــــه فداي رهت ارزان دارم
گفت پيغمبرما حــــــــب وطن ايمـــان است
شكرلله كه به حـــــــــــــب وطن ايمان دارم
شعــــــــــــــرا وصف ز محبوب خيالي بكنند
من كنــــــــم مدح تورا تا كه به تن جان دارم
ديگران خواهششـــــان بذله ي شعري باشد
من به توصيف تو يك ملـــك «سليمان» دارم
اي وطن كشـــــــــــــورنامي من اي يار عزيز
گر تو باشي جه غمم روضه ي رضوان دارم
جـــــــــــان به قربان محباّن حقيقي توباد
چشـــــم بـــــد خواه تو را كور زپيكان دارم
شـــــــود آن روز كه قلبم زتو شادان گردد
مـــــــن كه همواره چنين قصد زيزدان دارم
اگــــــــــر اولاد شناسندتورا قـــــــــدر وطن
افتخار است كه هــــان «يوسف كنعان» دارم
ديگران گر كه بود همــــــــت و مقصدشان اين
هم چو «كيــوان» كله از فخر به «كيوان» دارم
****************
هــــــــــركـــه اصلاح نگردد وطنش كارعجب
روز بـــــــــــرروز شود مشكل و دشوار عجب
ملك «مشروطه» و ملّت همگي در غم و رنج
آيـــــــــت يـــــــــــاس بخواند دروديوار عجب
هــــــــــــر درختــــــي ثمري داد ببين......
آرد ايـــــــــن گونه شجر ميوه ي ادبار عجب
«مجلـــــــــس پارلمان» پر شده از اين وكلا
همگــــي بي حسّ وچون نقشه يديوار عجب
آن يكــــــي حافظ ملّـــــــت ديگري ناصر دين
ليــــــك در حالت مستي نه كه هشيار عجب
دستــــــــك دزد بـــــود همسفرو قافله خوش
بي خبــــــــــــر خفته و يغما بشود بار عجب
عجـــــــــــــب «ايراني» باهمّت و غيرت غافل
ليـــــــــــــــك زاطراف رقيبان همه بيدار عجب
گشــــــــــــــت كابينه به بحران خطرناك دچار
برددشمـــــــــــــــــن زميان فايده بسيار عجب
عجـــــــب آن است وطن دست خوش غير شده
مي فروشنـــــــــــــد وطن جمع طمع كار عجب
گرگ و سگ ساختـــــه وخواب گران است شبان
ده اگر حــــــــــــــــــارس غيبي نشود بار عجب
«نـــــــــــــــادر» ثاني « ايران» نبود وقت درنگ
هســـــــــت «افغان» زمان توچه ي غدّار عجب
پاك كن اين وطن پــــــــــــــــــاك از اين جنبيان
موقع چـــــــــــون و چرا نميست به گفتار عجب
اي رحيمـــــــا به حق هشت و چهارت اين خاك
زهمـــــــــــه صدمــــــه و آسيب نگهدار عجب
دارم اميــــــــــــــــــد كه از فضل خداوند زملك
دســـــــــت بردار شوددشمن خون خوار عجب
****************
دوش ز انــــــــــــــــدوه وطن تــــــــــا سحر
خــــــــــــــــــــــواب به چشمم ننمودي گذر
حيــــــــــــــله كنددشمن مــــــــا بي خبر
شعر گلستــــــــــــــــــــــان برسيدم نظر
تــــــــــــازه بهارا ورقــــــــــــــــت زرد شد
ديگ منه كاتش مــــــــــــــــــــــا سرد شد
دشمــــــــــــــــــــن ديرينه ي ما «انگليس»
آن كـــــــــــــــــــه بود هم چو پلنگــان پيس
وان كــــــــــــــــــــــــه فريبد زوكيل و رئيس
گـــــــــــوي كه اي دشمن و وي كاسه ليس
چنـــــــــــــــــــــــد خراســــــي و تكبّر كني
دولـــــــــــــــــت پارينــــــــــــــه تصّور كني
اي كـــــــــــــــــــــه كني حيله چو روباه پير
حســـــــــــــــــــــن وفاي تو نرفت از ضمير
بگـــــــــــــــــــــذر از اين كشور و ناديده گير
منزجــــــــــــــــــــراست از تو صغير و كبير
پيش كســـــــــــي رو كه طلب كار تو است
ناز برآن كـــــــــــــــــن كه خريدار تو است »